انقد بی جنبه ام که صب یکم زود بیدار شم تا شب افقی ام.
هفت صبح بیدار شدم ، چاهار تا شیش خوابیدم ، الآنم مث خرس خوابم میاد.
صب y اومد دنبالم و رفتیم سمت کرج. شرکته بیشتر نزدیکه آزادگان بود تا طالقانی. ینی مسیر اینم برام دور بود و کرایه سنگین .
ی خانم باهام مصاحبه کرد بعد گفت بشینم پشت سیستم و فرم استخدامیک جلوم بود ُ تو ورد درست کنم . انتظار زیادی داشت تو مدت کم اونم با استرس بتونم خیلی زود تمومش کنم. در هر صورت ریدم💩 گفت فک نکنم قبول شی چون آقای مهندس خیلی حساسن. اومدم پایین با کلی نا امیدی. از جواب اون ناراحت نبودم . ولی از دست خودم عصبی بودم که نتونستم چیزی که بلد بودمو انجام بدم.
تصمیم گرفتم تا کارخونه قند پیاده بیام. یک ساعت و ربعی طول کشید.
تو راه برا y لیوان دمنوش خریدم ۶۰تومن ، دفترچه یادداشت با عکس ماشین خریدم برا خودم ۱۵ تومن.
چند بارم سر بساط کتاب فروشا وایسادم و کتابا رو نگا کردم. بای خانم که انگار عاشق کتابای تاریخی بود همصحبت شدم و تا یه جایی هم مسیر شدیم و حرف زدیم. دنبال کتاب تیمور لنگ بود میگف با اینکه ایرانی نیست ولی دوسش دارم آدم درستی بوده که بخاطر عشق یه زن از کشورش غافل میشه و همه چی به فنا میره. میگفت عاشق سه شخصیت ایرانی ام. بابک خرمدین ( ک همونجا کتابشو خرید ) ، شهریار و میرزا کوچکخان جنگلی.
+ برا مصاحبه بعدیم رفتم ماهدشت،تو کوچه بغل بیمارستان شریعتی بود. کارگاه تولید پلیمر. کاراش مثل کارایی بود ک تو کارخونه انجام میدادم. گفت تا آخر هفته مصاحبهها تموم شن خبر میدم بهت.
+ بعدی تو محل خودمون بود. طبقه بالای مطب دکتر باقری. کاری ک میخواستن بازاریابی تلفنی بود. با حقوق ثابت ۱۲۰۰ و ۳٪ پورسانت . گفت اگه خواستی زنگ بزن. گفتم اینکه تو محله خیلی خوبه ولی من توانایی این کار ُ ندارم. (همون قضیه من لیاقت تو رو ندارم و..این حرفا با ۱۲۰۰ بدون بیمه 😏)
+ هشت و نیم زده بودم بیرون و دوازده و نیم خونه بودم. رکورد زود برگشتن به خونه رو زدم 😂
ناهار لوبیا پلو بود که زنگ زده بودم به صاد که بپزه .
قبلش مث خرس گشنم بود انار و انجیر خوردم.
سه و نیم داشتم از حال میرفتم ، خوابیدم تا شیش. نیم ساعت بعد از اینکه بخوابم از موسسه حسابداری زنگ زده بودن.شیش زنگ زدم جواب ندادن .
+ خواب ک بودم ، مهدی اومده بود و ب اینکه با رژ خوابیدم خندیده بود. امیر و پرهام اومده بودن . یه لحظه چشامو باز کردم یهو پرهام گفت «عع عممممه جون» ، الهی فداش شم ، دلم برا بغل کردنش یذره شده. یه «جوونم» بهش گفتم و دوباره بیهوش شدم.
...
+ بیدار شدم و بهش اس دادم
@ لبخند بزن به این روز سخت
و بجنگ تاااا میتونی
آرزومند آرزوهایَت
عشقَت😜
#جووون عشقم انرژیت تو حلقم❤❤❤❤
@ جووووون بَک عشقم😘😘😘
انرژیم با عشق فراوان تزریق شه بهت 😁
...
+حلقه +ورزش با پیاده روی صب حدود ۴۵۰ کالری سوزوندم. حال میکنم میبینم جمع و جور شدم و شکمم کوچیک شده.☺️
Y گفته بود بخاطر جلسه دیر میاد ، ده و نیم بهش پیام دادم اونم همونموقع رسید خونه. گفت «تا 80 درصد اگه خدا بخاد اوکی شدس»
خداجونم دمت گرم ۲۰٪ بقیه رو هم ردیف کن . مرسی بوس 😘
...
میخواستم کتاب بخونم آمّا چشام دارن بسته میشن 😴