loading...

New season

بازدید : 375
دوشنبه 25 آبان 1399 زمان : 13:40

انقد بی جنبه ام که صب یکم زود بیدار شم تا شب افقی ام.

هفت صبح بیدار شدم ، چاهار تا شیش خوابیدم ، الآنم مث خرس خوابم میاد.

صب y اومد دنبالم و رفتیم سمت کرج. شرکته بیشتر نزدیکه آزادگان بود تا طالقانی. ینی مسیر اینم برام دور بود و کرایه سنگین .

ی خانم باهام مصاحبه کرد بعد گفت بشینم پشت سیستم و فرم استخدامی‌ک جلوم بود ُ تو ورد درست کنم . انتظار زیادی داشت تو مدت کم اونم با استرس بتونم خیلی زود تمومش کنم. در هر صورت ریدم💩 گفت فک نکنم قبول شی چون آقای مهندس خیلی حساسن. اومدم پایین با کلی نا امیدی. از جواب اون ناراحت نبودم . ولی از دست خودم عصبی بودم که نتونستم چیزی که بلد بودمو انجام بدم.

تصمیم گرفتم تا کارخونه قند پیاده بیام. یک ساعت و ربعی طول کشید.

تو راه برا y لیوان دمنوش خریدم ۶۰تومن ، دفترچه یادداشت با عکس ماشین خریدم برا خودم ۱۵ تومن.

چند بارم سر بساط کتاب فروشا وایسادم و کتابا رو نگا کردم. با‌ی خانم که انگار عاشق کتابای تاریخی بود هم‌صحبت شدم و تا یه جایی هم مسیر شدیم و حرف زدیم. دنبال کتاب تیمور لنگ بود میگف با اینکه ایرانی نیست ولی دوسش دارم آدم درستی بوده که بخاطر عشق یه زن از کشورش غافل میشه و همه چی به فنا می‌ره. می‌گفت عاشق سه شخصیت ایرانی ام. بابک خرمدین ( ک همونجا کتابشو خرید ) ، شهریار و میرزا کوچک‌خان جنگلی.

+ برا مصاحبه بعدیم رفتم ماهدشت،تو کوچه بغل بیمارستان شریعتی بود. کارگاه تولید پلیمر. کاراش مثل کارایی بود ک تو کارخونه انجام میدادم. گفت تا آخر هفته مصاحبه‌ها تموم شن خبر میدم بهت.

+ بعدی تو محل خودمون بود. طبقه بالای مطب دکتر باقری. کاری ک میخواستن بازاریابی تلفنی بود. با حقوق ثابت ۱۲۰۰ و ۳٪ پورسانت . گفت اگه خواستی زنگ بزن. گفتم اینکه تو محله خیلی خوبه ولی من توانایی این کار ُ ندارم. (همون قضیه من لیاقت تو رو ندارم و..این حرفا با ۱۲۰۰ بدون بیمه 😏)

+ هشت و نیم زده بودم بیرون و دوازده و نیم خونه بودم. رکورد زود برگشتن به خونه رو زدم 😂

ناهار لوبیا پلو بود که زنگ زده بودم به صاد که بپزه .

قبلش مث خرس گشنم بود انار و انجیر خوردم.

سه و نیم داشتم از حال میرفتم ، خوابیدم تا شیش. نیم ساعت بعد از اینکه بخوابم از موسسه حسابداری زنگ زده بودن.شیش زنگ زدم جواب ندادن .

+ خواب ک بودم ، مهدی اومده بود و ب اینکه با رژ خوابیدم خندیده بود. امیر و پرهام اومده بودن . یه لحظه چشامو باز کردم یهو پرهام گفت «عع عممممه جون» ، الهی فداش شم ، دلم برا بغل کردنش یذره شده. یه «جوونم» بهش گفتم و دوباره بیهوش شدم.

...

+ بیدار شدم و بهش اس دادم

@ لبخند بزن به این روز سخت

و بجنگ تاااا میتونی

آرزومند آرزوهایَت

عشقَت😜

#جووون عشقم انرژیت تو حلقم❤❤❤❤

@ جووووون بَک عشقم😘😘😘

انرژیم با عشق فراوان تزریق شه بهت 😁

...

+حلقه +ورزش با پیاده روی صب حدود ۴۵۰ کالری سوزوندم. حال میکنم میبینم جمع و جور شدم و شکمم کوچیک شده.☺️

Y گفته بود بخاطر جلسه دیر میاد ، ده و نیم بهش پیام دادم اونم همونموقع رسید خونه. گفت «تا 80 درصد اگه خدا بخاد اوکی شدس»

خداجونم دمت گرم ۲۰٪ بقیه رو هم ردیف کن . مرسی بوس 😘

...

میخواستم کتاب بخونم آمّا چشام دارن بسته میشن 😴

موشک ضدزره ایرانی آماده صادرات به خارج از کشور شدند
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی